کد مطلب:33641 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:92

خطبه دیگری از امیرالمومنین که موید مطالب ذکر شده است











در این نوبت برای روشن تر شدن بحث، خطبه ای از نهج البلاغه را محور قرار می دهیم كه از قضا كاملا به امر حكومت مربوط است. امیرالمومنین (ع) این خطبه را در «صفین» خوانده اند (خطبه ی 216 از نهج البلاغه ی دكتر شهیدی) و در ضمن آن، در خصوص مساله ی حكومت و ولایت، حق والی بر رعیت، حق رعیت بر والی و نیز مساله ی مملوكیت و بندگی انسان در قبال خداوند و... نكات مهمی بیان فرموده اند، كه ذیلا می آوریم:

«اما بعد، فقد جعل الله لی علیكم حقا بولایه امركم و لكم علی من الحق مثل الذی لی علیكم:

خداوند كه مرا ولی امر شما كرده است، برای من نسبت به شما حقوقی نهاده و برای شما نسبت به من نیز حقوقی مانند آن وضع كرده است.

فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف:

حق، چیزی است كه در مقام توصیف وسیع ترین مجال را دارد، یعنی مجال سخن گفتن درباره ی آن فراخ است، اما در مقام حق گزاردن و عدالت ورزیدن، تنگ ترین مجال را دارد.

آدمیان كمتر از عهده ی احقاق حق و ادای حق برمی آیند، اما غالبا در مقام سخنرانی درباره ی حق در نمی مانند.

لا یجری لاحد الا جری علیه و لا یجری علیه الا جری له و

[صفحه 209]

لو كان لاحد ان یجری له و لا یجری علیه لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه لقدرته علی عباده و لعدله فی كل ما جرت علیه صروف قضائه:

هنگامی كه حق بنفع كسی جاری شود، ناگزیر، علیه او نیز جاری خواهد شد و اگر علیه او جاری گردد، بنفع او نیز جاری خواهد شد، اگر یك نفر باشد كه حق بر له او جاری شود اما علیه او جاری نگردد همانا خداوند است، چرا كه خداوند بر بندگان خود سلطه دارد و در جمیع تصرفاتش عدالت می ورزد.

و لكنه جعل حقه علی العباد ان یطیعوه، و جعل جزاءهم علیه مضاعفه الثواب تفضلا منه و توسعا بما هو من المزید اهله:

مع الوصف، همین خداوند از مردم خواسته است كه او را اطاعت كنند و خود بر عهده گرفته است كه در قبال طاعت مردم، جزای وافر بدیشان عنایت بفرماید.

در مورد تقوی هم امیرالمومنین (ع) همین سخن را دارند كه تقوی حق خدا بر آدمی است و موجب حقی از ناحیه آدمی بر خدا می شود:

اوصیكم عباد الله بتقوی الله فانها حق الله علیكم و الموجبه علی الله حقكم. و ان تستعینوا علیها بالله و نستعینوا بها علی الله

(خطبه ی 233)

لكن این حقی كه از ناحیه ما بر او ثابت می شود در واقع به تفضل اوست نه تكلیف او.

باری بعد از این مقدمه كه در حقیقت متضمن فلسفه ی سیاسی امیرالمومنین (ع) است، بحث اصلی در خصوص حق والی بر رعیت و حق رعیت بر والی آغاز می شود:

ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس علی

[صفحه 210]

بعض، فجعلها تتكافا فی وجوهها و یوجب بعضها بعضا:

پس خداوند برخی از حقهای خود را بصورت حقوقی درآورده است كه بعض مردم بر بعض دیگر دارند، این حقوق یكدیگر را نگه می دارند و بعضی موجب بعضی دیگر می شوند.

و لا یستوجب بعضها الا ببعض:

انسان واجد بعضی از حقوق نخواهد شد مگر آنكه بعضی از حقوق یا تكالیف دیگر را واجد باشد.

و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالی علی الرعیه و حق الرعیه علی الوالی:

بزرگترین حقی كه خداوند در عالم جاری كرده است، حقی است كه رعایا بر والیان و والیان بر رعایا دارند.

فریضه فرضها الله سبحانه لكل علی كل، فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدینهم:

خداوند سبحان این حق و فریضه را به نحو دو سویه واجب فرموده است. این نظام حق و تكلیف دو سویه فریضه خداوندی است و خداوند آن را موجب الفت و پیوند مردم و عزت و ارجمندی دین كرده است.

فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه:

رعیت صلاح نمی پذیرد مگر هنگامی كه والیان صلاح بپذیرند و والیان صلاح نمی پذیرند، مگر هنگامی كه رعایا استقامت بیابند.

[صفحه 211]

فاذا ادت الرعیه الی الوالی حقه و ادی الوالی الیها حقها، عز الحق بینهم و قامت مناهج الدین و اعتدلت معالم العدل و جرت علی اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فی بقاء الدوله و یئست مطامع الاعداء:

هنگامی كه رعیت حق والی را ادا كند و والی نیز حق رعیت را بگزارد، حق عزت می یابد، قواعد دین برقرار می شوند و نشانه های عدل اعتدال می یابد و راه سنتهای صحیح هموار می گردد. در این صورت زمانه شایستگی كافی پیدا می كند و به پایداری دولت امید می رود، طمع دشمنان نیز ناكام می ماند.

و اذا غلبت الرعیه و الیها و اجحف الوالی برعیته اختلفت هنالك الكلمه:

اگر رعایا بر والی چیره شوند، یا اگر والی نسبت به رعیت اجحاف ورزد، در آن صورت اختلاف كلمه حاصل خواهد شد.

و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال فی الدین و تركت محاج السنن:

نشانه های جور آشكار خواهد شد و دستكاری در دین افزون خواهد گردید و راه و روشهای اصیل متروك خواهند ماند.

فعمل بالهوی:

هوی و هوس قبله ی مردم خواهد شد،

و عطلت الاحكام:

احكام دین متروك خواهند ماند.

[صفحه 212]

و كثرت علل النفوس:

بیماری های قلبی و اخلاقی مردم فزونی خواهد گرفت.

فلا یستوحش لعظیم حق عطل:

اگر حق بزرگی ضایع شود، كسی بیمناك نمی شود.

و لا لعظیم باطل فعل:

اگر امر باطل عظیمی نیز واقع گردد، كسی نسبت به آن حساسیت نشان نخواهد داد

گویی رخوتی عمومی همگان را فرا گرفته است.

فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات الله عند العباد: در این شرایط، نیكان ذلیل می شوند و بدان رو می آیند و عقوبتهای الهی بالا می گیرد.

سپس امام (ع) توضیح می فرمایند كه:

فعلیكم بالتناصح فی ذلك و حسن التعاون علیه، فلیس احد و ان اشتد علی رضاء الله حرصه و طال فی العمل اجتهاده، ببالغ حقیقه ما الله اهله من الطاعه له:

لذا من همه ی شما را- اعم از والیان و رعایا- توصیه می كنم كه نیكخواه یكدیگر باشید و یكدیگر را در این امر مهم یاری دهید (نه والی، حق رعیت را ضایع كند و نه رعیت، حق والی را. تحقق این امر مهم به نحو یك سویه انجام پذیر نیست)، هر كس هر قدر هم كه با تقوی و اهل عمل باشد و هر چقدر كه در جلب رضای خداوند حریص باشد و از صمیم دل و صادقانه در اطاعت حق بكوشد، باز هم چنان نیست كه بتواند حق خداوند را بگزارد و وی را چنانكه

[صفحه 213]

باید، اطاعت كند

در واقع امیرالمومنین (ع) در این عبارات استغناء دولت از مردم را مورد عتاب قرار می دهند.

و لكن من واجب حقوق الله علی العباد النصیحه بمبلغ جهدهم و التعاون علی اقامه الحق بینهم:

اما این از حقوق واجبه ی خداوندی بر بندگان است كه تا می توانند نیكخواه یكدیگر باشند و برای اقامه ی حق میان خود، یاری نمایند.

و لیس امرو و ان عظمت فی الحق منزلته و تقدمت فی الدین فضیلته بفوق ان یعان علی ما حمله الله من حقه و لا امرو و ان صغرته النفوس و اقتحمته العیون بدون ان یعین علی ذلك او یعان علیه:

هر چقدر كه مرتبت كسی نزد خداوند رفیع باشد و در امر دین فضیلت های فراوان كسب كرده باشد، باز هم برای ادای حق خداوند از یاری دیگران مستغنی نیست. از سوی دیگر هر چقدر كه كسی در چشم دیگران حقیر بنماید و مردم مرتبت وی را ناچیز و پست بشمارند، چنان نیست كه برای ادای حق نتوان از وی یاری گرفت

یعنی انسان نباید خود را چندان ناتوان بپندارد كه خود را در اجرا و ادای حق عاجز بیابد و دیگران نیز نباید وی را چندان كوچك بشمارند كه برای ادای حق از وی یاری نطلبند.

در این هنگام مردی برپا خاست و با گفتاری دراز، امیرالمومنین (ع) را ثنا گفت و ابراز ارادت و اطاعت كرد. امام (ع) پس از سخنان آن مرد، خطبه را ادامه دادند و فرمودند:

ان من حق من عظم جلال الله فی نفسه و جل موضعه من قلبه ان

[صفحه 214]

یصغر عنده لعظم ذلك كل ما سواه:

این امر هم از حقوق خداوند است كه هر كس جلال و عظمت خداوند را به دیده ی جان دیده و منزلت عظیم خداوند را در دل یافته، به خاطر این بزرگی هر چه را جز خداست در چشم و دلش خرد و كوچك بیابد.

و ان احق من كان كذلك لمن عظمت نعمه الله علیه و لطف احسانه الیه:

و آن كس كه خداوند نعمت بیشترش بخشیده و لطف و احسان بیشتر با او كرده، مكلف است كه بیشتر و بهتر از دیگران عظمت خداوند را دریابد و بیش از دیگران نسبت به ماسوای خداوند بی اعتنایی ورزد.

فانه لم تعظم نعمه الله علی احد الا ازداد حق الله علیه عظما و ان من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس ان یظن بهم حب الفخر و یوضع امرهم علی الكبر:

به همان میزان كه نعمت خداوند بر كسی فراوانتر می شود، حق خداوند بر او نیز افزونتر می شود و آن كس به همان نسبت در برابر خداوند موظف تر و مكلف تر خواهد بود، یعنی می باید حقوق بیشتری ادا نماید. در دیده ی مردم صالح، زشت ترین خوی والیان و حاكمان این است كه گمان رود آنها مفاخرت را دوست می دارند و اهل تكبر و خود بزرگ بینی هستند.

و قد كرهت ان یكون جال فی ظنكم انی احب الاطراء و استماع الثناء:

من نمی پسندم كه شما درباره ی من گمان برید كه ثنا خوانی و مدح شنوی را دوست می دارم.

[صفحه 215]

و لست بحمد الله كذلك:

سپاس خداوند را كه بر این صفت نیستم.

و لو كنت احب ان یقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو احق به من العظمه و الكبریاء:

اگر بنا به فرض دوستدار ستایش و ثنا بودم آن را به خاطر خداوند و از سر تواضع در برابر او وا می نهادم، مبادا در آن امری كه ویژه ی خداوند است طمع ورزیده باشم،

و ربما استحلی الناس الثناء بعد البلاء:

و بسا مردم كه دوست دارند پس از آن كه در كاری جهد ورزیده اند، مورد ستایش قرار گیرند.

فلا تثنوا علی بجمیل ثناء لا خراجی نفسی الی الله و الیكم من التقیه فی حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لابد من امضائها، فلا تكلمونی بما تكلم به الجبابره و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره:

مبادا مرا ثنا گویید، آن هم برای اینكه حق خداوند را و حق شما را ادا كرده ام، كه تازه آن را هم به طور كامل ادا نكرده ام، (من برای این كار مستوجب ثنا و مدح نیستم، چرا كه اولا وظیفه ی خود را انجام داده ام، ثانیا نتوانسته ام تمام حقوقی را كه بر گردنم باقی است، ادا كنم)، با من بدان سان كه با جباران سخن می گویید، سخن مگویید و چیزی را از من پنهان مكنید چنانكه از خشم آوران پنهان می كنند و آن تشریفاتی را كه در برابر آن گونه افراد به جا می آورید، در برابر من به جای نیاورید.

[صفحه 216]

و لا تخالطونی بالمصانعه:

در برابر من ظاهر سازی و ریا كاری و چاپلوسی مكنید و در گفتار و كردارتان مبالغه نباشد.

و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی:

گمان مكنید كه شنیدن حق بر من گران است و گمان مكنید كه می خواهم بر من احترام و تعظیم نثار كنید.

فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه كان العمل بهما اثقل علیه:

كسی كه شنیدن حق و عرضه داشت آن بر وی گران است، عمل به حق بر وی گرانتر خواهد بود.

فلا تكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی و لا آمن ذلك من فعلی الا ان یكفی الله من نفسی ما هو املك به منی:

لذا از شما می خواهم دریغ مكنید كه به من سخن حقی بگویید یا مشورت عادلانه ای عرضه دارید، من فی نفسه برتر از خطا نیستم، (لذا محتاج سخنان حق و مشورتهای عادلانه ی شما هستم)، من از وقوع جور یا ناحق در فعلم ایمن نیستم، مگر آنكه خداوند كه از من نسبت به من مالك تر است، مرا حفظ نماید (در غیر این صورت اگر ما را به خود وابنهد من نه از ظلم برترم و نه از خطا).

فانما انا و انتم عبید مملوكون لرب غیره:

من و شما همه بندگانی هستیم كه در قبضه ی مالكیت خداوندیم و هیچ خدایی جز او خداوند نیست.

[صفحه 217]

یملك منا ما لا نملك من انفسنا و اخرجنا مما كنا فیه الی ما صلحنا علیه، فابدلنا بعد الضلاله بالهدی و اعطانا البصیره بعد العممی:

در آنجا كه اختیار خود را نداریم، او اختیار دار ماست، او ما را از آنچه در آن بودیم بیرون كرد و بدانچه صلاح ما در آن بود درآورد، او همان خدایی است كه ما را از گمراهی به هدایت رسانید و از نابینایی به وادی بصیرت وارد نمود.


صفحه 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 217.